ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

واکسن 18 ماهگی

سلام پسر نازم! یکشنبه (2 روز پیش) رفتیم مرکز بهداشت و واکسن 18 ماهگیتو زدیم. اول قد و وزنت رو اندازه گرفتن. وزنت 11 کیلو و قدت هم 84 سانت بود موقع واکسن زدن خیلی گریه کردی! خب حق داشتی آخه درد داشت. اولین بار بود که تنها میبردمت برای واکسن زدن. آخه من قدرت و تحملشو ندارم که سفت نگهت دارم و شما جیغ بکشی و اشک بریزی عزیز دل! وقتی برگشتیم خونه اونقدر درد داشتی که نمیتونستی پاتو حرکت بدی. شما که اصلا اهل یکجا نشستن نیستی، اون روز تا چند ساعت فقط یکجا نشستی و آروم و بی حال بازی میکردی. همش بهونه میگرفتی و من هم برای اینکه آروم بشی از کنارت تکون نخوردم. وقتی آب میخواستی به من میگفتی: آب آب "بودَ شو" (بلند شو). یا وقتی که حواست نبود...
12 مرداد 1395

اسفند 94

گلم پسر سلام! بعد از یه استراحت طولانی اومدم تا خاطراتتو بنویسم!  این عکس کیفیتش خوب نشده اما حیفم اومدم صحنه سلام دیدنی شما به پدر جون رو نزارم  تا پدر جون از در میاد تو ، در جواب "سلام پسر بابا" دستاتو میزاری روی سرت و میری به استقبالش! در راه شمال و در میان برف سنگین! اینجا برای اولین بار رفتی روی میز تلفن نشستی! از دست شیطنت های شما تلفن رو برداشتیم تا شما بی خیال بالا رفتن از مبل بشی! اما شما نه تنها بی خیال نشدی بلکه خودت جای تفلن نشستی!! تلاش بی وقفه شما برای کمک به ما در امر خطیر خانه تکانی! لذت تاب بازی! اولین باری که اینطوری نماز خوندی! عاشق این حرکتم و ذکر ...
29 خرداد 1395

پایان 13 ماهگی

گل پسرم سلام! این روزها سرگرم خونه تکونی هستیم: هم خونه خودمون هم خودنه مادر جون! امروز بالاخره خونه تکونی خونه مادر جون تموم شد. اما تو خونه خودمون هنوز اول راهیم! از آشپزخونه شروع کردیم که شما هم اول کاری یکی از ظرف ها و یکی از اسباب بازی های موزیکالتو شکستی! دست شما درد نکنه جانم!  دیگه داری مثل طوطی میشی!!! هر کلمه و هر کاری رو تکرار می کنی و ما بزرگترها باید حسابی مراقب رفتار و گفتارمون باشیم! کلمه هایی که میگی زیادن اما اونایی که یادمه الان اینان: آتیت : آتیش! آب بَزی: آب بازی! بادَت: بادکنک! اَیو: الو! بَیی: بله! بَ بَ: بای بای! بده: بده! صدای ببعی و صدای هاپو رو هم بلدی! بازم هستا ولی الان یادم نمیاد!  شناختت از و...
12 اسفند 1394

بیماری و دلتنگی

گاهی پیمانه صبر انسان صبور هم لبریز می شود! این روزها سعی میکنم صبور باشم، قوی باشم و محکم. اما نمی شود که نمی شود که نمی شود..... مخصوصا اگر جگرگوشه ات بیمار باشد و غذا هم نخورد، چه برسد به دارو! ایلیای عزیزم یه هفته است که مریض شدی... از شنبه ساعت 11 شب اسهالت شروع شد. از 2 شب تا 8 صبح 4 بار بالا آوری و تب هم داشتی و تا الان که پنج شنبه ست بیماریت ادامه داره. یکشنبه رفتیم پیش دکتر فرسار. دکتر گفت نسبت به ماه قبل وزن اضافه نکردی! تازه یک روز از بیماری گذشته اینو گفت. الان چی میگه بعد از 6 روز! اون شب تب ات شدیدتر شد. با پدر جون رفتیم بیمارستان طبی کودکان. گفتن داروهایی که دکترش داده مناسبه! ساعت 1 برگشتیم خونه. و تا صبح تب و ....  ...
15 بهمن 1394

پایان 12 ماهگی

سلام عزیز مامان! یک سال گذشت و شما جلوی چشم من قد کشیدی و بزرگ شدی! شیطون و شیرین زبون شدی! لذت میبرم وقتی که کتابتو میگیری دستت و میای پیشم تا برات بخونم. اگه نشسته باشم میزاری تو بغلم و با کلمات عجیب غریبت بهم میفهمونی که برات کتاب بخونم. اگه هم در حال آشپزی و کار باشم لباسمو میکشی و  با داد و بیداد میخوای که دست از کار بکشم تا با هم کتاب بخونیم. من میخونم و شما ورق میزنی!  وقتی بهت میگم برو کتابتو بیار تا برات بخونم میری یه کتاب برمیداری و میای! آی میچسبه! آی میچسبه! تا حالا وقتی آهنگ کیمیا پخش می شد حرکات موزون انجام میدادی و روی پاهات خم می شدی، جدیدا بدنتو به سمت چپ و راست تکون میدی! تازه یه کار جالب دیگه: وقتی آهنگ ...
10 بهمن 1394

تولد یک سالگی

سلام گل پسر مامان! امشب بهترین شب زندگی مامان و باباست! امشب خانواده دو نفره ما، با یه فرشته آسمونی سه نفره شد! دارم خاطرات یک سال پیش رو مرور می کنم. الان ساعت یازده است. همون ساعتی که شما رو برای اولین بار دیدم. من اولین نفری بودم که روی ماهتو دیدم عزیز دلم! وقتی صداتو شنیدم و روی ماهتو دیدم بهترین لحظه زندگیم بود! خدا رو شکر به خاطر وجود نازت!  تولدت مبارک عزیز دل!  ...
5 بهمن 1394

بدون عنوان

سلام پسر مامانی دو روزه که متوجه شدم 2 تا دندون دیگه پایین و یه دندون هم بالا داری درمیاری.  تازگی ها یاد گرفتی وقت و بی وقت بگی آخ خ خ (با تکرار صدای خ).  خونه مادر جون وقتی تشک یا پتو پهن میشه عشقت اینه که بیای و خودتو پرت کنی روش  و مثلا بخوابی!  روزها بیشتر سرگرم بازی میشی، مخصوصا اگر اسباب بازی هایی مثل ملاقه! بطری! قاشق! ظروف فریزری بدیم دستت. در راستای کمک به مادر جون میری سراغ جارو و آشپزخونه رو جارو میکنی!  امروز یاد گرفتی به تنهایی و بدون کمک از مبل بالا. اصولا یکی از سرگرمی هات مبل نوردیه! یعنی از روی یه مبل بری رو مبل بعدی! عاشق احساس فتح و غرور بعدشم! به زودی عکسشو میزارم.  چهارشنبه هفته...
29 دی 1394