ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

تولد دو سالگی

عزیز دل مادر سلااام امشب و الان یعنی ساعت 11، شما به دنیا اومدی و من حس زیبای مادر شدن رو تجربه کردم. چقدر لحظات تنهاییمون تو بیمارستان خوب بود. خاطراتی که همیشه با منه و فقط با من!  2 سالگیت مبارک پسر نازم  انشااله عاقبت به خیر بشی! قرار شد 5شنبه برات جشن تولد بگیریم و دوست هات و دوست هام!! دعوتن. دارم کارهای تولدت رو انجام میدم. سوره ناس و توحید رو یاد گرفتی. خودت به تنهایی از تخت بالا میری. نقاشی های بی نظیر میکشی که حتما عکسشو میزارم. خودت جوراب و شلوارتو پات میکنی. دو تا شعر کوتاه به زبان خارجکی و اسم چندتا حیوان رو هم بلدی! زحمات بابایی خوب نتیجه داده هااا!  ...
5 بهمن 1395

پست نیمه شب!!

پسرم عزیزم سلام! الان ساعت 2:45 صبحه!!! خوابم نمی برد و به سرم زد که بیام وبلاگتو به روز کنم. امروز نیمه آبانه. تا الان شما سوره ناس و کمی هم سوره توحید رو بلدی. سوره توحید رو به این شکل می خونی: ( قل الله صمد، لم یولد، و تمام). اما سوره ناس رو به ترتیب و خوب با من همراهی می کنی. مخصوصا وقتی میگی خنداس به جای خناس!! شعرهای زیادی رو هم تا حالا یاد گرفتی از جمله: شعر حسنی نگو بلا بگو، آهویی دارم خوشگله، رفتم بالا فیل بود، رفتم بالا بلال بود، رفتم بالا مورچه بود، می می نی الهی بد نبینی، هرچه که بیند دیده و ... . همه رو شیرین و دوست داشتنی می خونی. گاهی هم به من میگی نخون و خودت به تنهایی میخونی که اون وقت تبدیل میشه به مخلوطی از اشعار!!&n...
15 آبان 1395

پایان 19 ماهگی

سلام قند عسل! این روزها شیرین تر از شیرین شدی! بس که همه حرفهای ما رو تکرار می کنی! دیشب پات خورد به مبل و خیلی درد گرفت. بابایی یخ آورد و شما از شدت درد نذاشتی اونو بذاره رو پات. با شیر خوردن آروم شدی. صبح که بیدار شدیم بهت گفتم ایلیا پات چی شده؟ گفتی: او (oooo) شد. دَخ! (یعنی یخ بذار روش)!  هر وقت بهت میگم بیا شربت بخور یا میگم بریم دستشویی با سریع نور فرار می کنی به سمت اتاق خواب، می پری بالای تخت و میری گوشه تخت میشینی یا دراز می کشی! این دفعه شلوارتو در آوردم و گفتم بریم دستشویی. به سمت اتاق خواب دویدی و دیدی در بسته است، سریع مسیرتو عوض کردی و رفتی اون گوشه! حالا دیگه پاتوقت در صورت بسته بودن در اونجاست! ساعت حدود 12...
10 شهريور 1395

اردیبهشت 95

قند عسل سلام! عکسهای شما در اردیبهشت زیبا. سر زانوها گویای همه چیزه! من حرفی ندارم! چک کردن مسیر طی شده! تماشای تلویزیون از نزدیک! خیلی نزدیک!  علاقه زیادی به بالا رفتن از میز داشتی! و چندین بار هم از اون بالا افتادی!! این شد که ما میز رو جمع کردیم! برای آرامش روانی خودمون و امنیت جانی شما! علاقه خاصی به تسبیح بازی داری! به این شکل: اواین سفر شما برای پابوسی امام رئوف! نیمه شعبان 1395.  اینجا بهت میگم بخند! و این هم خنده مصنوعی شما! ماجرای این عکس مفصله! رفتی از تو کابیتن رنگ خوراکی برداشتی! منم گفتم خب درش پلمپ هست و نمیتونی باز کنی! بعد ا...
6 شهريور 1395

تولد یک سالگی

پسرم خوبم سلام! تولد یک سالگی شما با تاخیر زیادی در آخرین چهارشنبه سال برگزار شد. دلیلش هم موجه بود. بابایی نبود و بدون بابایی هم تولد نمی چسبید! این شد که تولدت رو شب چهارشنبه سوری و همزمان با تولد بابایی گرفیتم. خونه رو تزیین کردم و شما با دیدن تزیینات و بادکنک ها کلی ذوق می کردی. قنادی ها سرشون شلوغ بود و سفارش کیک قبول نکردند و این شد که کیک تولدت خیلی ساده شد. که همون هم نزدیک بود از دست دایی جان بیفته و ...! یه کمی هم کج شد البته! شام رفتیم بیرون و بعدش با کیک و شیرینی و تنقلات از مهمان ها که کلاً 5 نفر بودند!!! پذیرایی شد.  تولدت مبارک عزیزترینم!  نگاه زیبات به شمع یا به قول خودت آتیش! ...
6 شهريور 1395

فروردین 95

پسر خوبم سلام! امسال عید رفتیم شمال و بعد شیراز. به شما خیلی خوش گذشت. و به من ثابت شد که خونه حیاط دار (ویلایی) چه نعمت بزرگیه! شما در کمال آرامش و لذت تو حیاط بازی می کردی و انرژیت تخلیه می شد.  امکان نداره بابایی کاری و انجام بده و شما تکرار نکنی! چای ایرانی بخر پسرم!    ...
6 شهريور 1395

کلمات شیرین

سلام قند عسل! همه بچه ها کلمه ها رو به روش خودشون بامزه ادا میکنن! شما هم از این قاعده شیرین مستثنا نیستی. امروز میخوام کلماتی رو که طی 3-4 ماه گذشته یاد گرفتی رو برات بنویسم! گاهی با خودم میگم چطور به این نتیجه میرسی که این کلمات رو اینطوری بگی!!! بعضی هاش واقعا جالبه!! مسواک: بی باک! تاب تاب عباسی: تاب تاب عبادی! بیا: بی یا! (کاملا جدا) گل: گُک جنا خان: نِناب (عاشق جناب خوانی) کفش: دَش الو: ایو و الان الّو کتاب: دِداب ماشین: مانین خروس: اودوس و صدای خروس: گو گو گو جوراب: دی داب هندونه: هندومه (عاشق هندونه، توت فرنگی و موز هستی!  وقتی ا.لین بار برات توت فرنگی خورد کردم و ...
12 مرداد 1395

واکسن 18 ماهگی

سلام پسر نازم! یکشنبه (2 روز پیش) رفتیم مرکز بهداشت و واکسن 18 ماهگیتو زدیم. اول قد و وزنت رو اندازه گرفتن. وزنت 11 کیلو و قدت هم 84 سانت بود موقع واکسن زدن خیلی گریه کردی! خب حق داشتی آخه درد داشت. اولین بار بود که تنها میبردمت برای واکسن زدن. آخه من قدرت و تحملشو ندارم که سفت نگهت دارم و شما جیغ بکشی و اشک بریزی عزیز دل! وقتی برگشتیم خونه اونقدر درد داشتی که نمیتونستی پاتو حرکت بدی. شما که اصلا اهل یکجا نشستن نیستی، اون روز تا چند ساعت فقط یکجا نشستی و آروم و بی حال بازی میکردی. همش بهونه میگرفتی و من هم برای اینکه آروم بشی از کنارت تکون نخوردم. وقتی آب میخواستی به من میگفتی: آب آب "بودَ شو" (بلند شو). یا وقتی که حواست نبود...
12 مرداد 1395

اسفند 94

گلم پسر سلام! بعد از یه استراحت طولانی اومدم تا خاطراتتو بنویسم!  این عکس کیفیتش خوب نشده اما حیفم اومدم صحنه سلام دیدنی شما به پدر جون رو نزارم  تا پدر جون از در میاد تو ، در جواب "سلام پسر بابا" دستاتو میزاری روی سرت و میری به استقبالش! در راه شمال و در میان برف سنگین! اینجا برای اولین بار رفتی روی میز تلفن نشستی! از دست شیطنت های شما تلفن رو برداشتیم تا شما بی خیال بالا رفتن از مبل بشی! اما شما نه تنها بی خیال نشدی بلکه خودت جای تفلن نشستی!! تلاش بی وقفه شما برای کمک به ما در امر خطیر خانه تکانی! لذت تاب بازی! اولین باری که اینطوری نماز خوندی! عاشق این حرکتم و ذکر ...
29 خرداد 1395