ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

سینه خیز

گل پسرم سلام! دیروز موبایل مادرجون رو گذاشتم جلوت تا بهانه ای بشه برای حرکت رو به جلو!! شما دیروز تونستی بیش از یک متر بیای جلو و همه رو ذوق زده کنی! با پای چپت خودتو هل میدی جلو و با دستات هم خودتو میکشی سمت جلو! عالیییه و بسیار دیدنی! مامانی عاشق پارچه هستی و وقتایی که با هیچی سرت گرم نمیشه یه پارچه میدم دستت و خیال خودم و خودتو راحت میکنم!! ضمنا دیروز یه خبر خوش شنیدیم! نی نی خاله شیرین یه دختره نازه! خدا خودشو دخترشو حفظ کنه و به سلامتی نی نی گلمون به دنیا بیاد! انشااله! ...
12 تير 1394

5 ماه و 5 روز!!

سلام گل پسرم! بالاخره خاله جون فرزانه بعد از مدتها برامون یه عالمه کامنتای خوشگل گذاشته! دستش درد نکنه! این روزا خاله جون خیلی سرش شلوغه! بعدا میگم چرا انشاله بهترینها برای بهترین خاله دنیا رقم بخوره. بگو انشاله مامانی! مامانی! امروز 5 ماه و 5 روزته! این روزا خیلی سرگرمه توام! آخه حرکات و کارات خیلی با مزه شده! دیدنت موقع تلاش برای رسیدن به به اسباب بازیت دیدنیه! وقتی یه پاتو جمع میکنی و اونو یه تکیه گاه میکنی و خودتو هل میدی جلو! آی میچسبه این صحنه آی میچسبه! حیف که نمیشه ازت عکس گرفت. ...
10 تير 1394

پایان 5 ماهگی

  پسر نازم سلام امروز 5 ماهت تموم میشه! حالا دیگه یاد گرفتی که دستتو سمت چیزی که میخوای دراز کنی و بگیریش! خنده های از ته دلت هم از ما دل میبره! وقتی از شدت سرخوشی و ذوق جیغ میکشی منو بابایی تو دلمو قند آب میشه! وقتی بابایی برات کتاب میخونه خیلی لذت میبری و با دقت به عکسای کتابا نگاه میکنی و با صداهای عجیب و عریب بابایی رو همراهی میکنی! دو سه باری هست که میبرمت آب بازی تو حمام. از نشستن تو وان و دیدن عروسکات ذوق میکنی و سعی میکنی بگیریشون اما از دستت در میرن!!  با دستای کوچولوت میتونی پاهاتو بگیری و باهاشون بازی کنی! اتفاق قشنگ روزای اخیر هم تلاش بی وقفه شما برای جابجاییه! همه تلاشتو میکنی که به سمت جلو حرکت کنی و بالاخ...
4 تير 1394

مرواریدهای خاکی

پسر گلم سلام سه شنبه 26 خرداد 94 هوا خیلی گرم بود! خیلی ها میگفتن چرا اومدین و چرا بچه رو تو این گرما اوردین بیرون! منم میگفتم که دوست داشتم پسر کوچولوم تو این مراسم شرکت کنه تا به سهم خودش از غواصای شهید و شهدای گمنام تشکر کنه! همونایی که از جونشون گذشتن تا ما در آرامش باشیم! هوا خیلی گرم بود و جمعیت زیادی اومده بودن. شما هم لپ هات سرخ شده بود و غر میزدی. به پیشنهاد یه آقایی رفتیم تو یکی از مغازه های نزدیکمون. زیر باد کولر خنک شدی و آروم! حدود 2 ساعت منتظر موندیم تا شهدا رو آوردن! با دیدن تابوت هاشون دلم لرزید و اشکم سرازیر شد.  اللهم صل علی محمد و آل محمد! روحشون شاد!  ...
28 خرداد 1394

نیمه شعبان

سلام پسر قشنگم! 11 خرداد 94 دو روز قبل از نیمه شعبان همراه با زن دایی جون رفتیم جشن تولد  امام زمان (ع). پارسال که تو دل مامانی بودی واسه سلامتی شما گل پسر نذر کردم و امسال نذرمو ادا کردم. 12 شاخه گل رز آبی خریدم! در واقع زن دایی زحمت خریدشو کشید. دستشون درد نکنه! اینم عکس شما با گلهای رز آبی! اینقدر تکون خوردی که کلاهت کج شد پسر جان! سه شنبه 12 خرداد هم رفتیم پیش دکتر ویزیت ماهانه! وزنت 6 کیلو و قدت هم 62 سانت شده! ماشاالله! بعد از ویزیت هم رفتیم بهار واست یه جغجغه و یه دندونی و یه دست لباس خوشگل خریدیم. مبارکت باشه عزیز مامان! ...
16 خرداد 1394

واکسن 4 ماهگی

پسر نازم سلام! فقط اومدم حرفای پست قبلیمو پس بگیرم! لبخندهای بعد از واکسنت آرامش قبل از طوفان بود! ظهر حسابی گریه کردی و دل مامانی رو لرزوندی! تا صبح هم تب داشتی و مامان بی تاب تر از شما بود!
11 خرداد 1394

پایان 4 ماهگی

پسر قشنگم سلام! امروز با دایی جون رفتیم واکسن چهار ماهگیتو زدیم. اونجا دایی جون پاتو نگه داشت و بعد از واکسن هم بغلت کرد و شما هم بعد از 5 دقیقه آروم شدی. توی راه هم خوابیدی تا خونه! امیدوارم تب نکنی! پسر گلم بعد از واکسن! راستی گل پسر، موهات داره میریزه (در واقع داری کچل میشی  )!  توجه بیشتری به دستات میکنی و سرت گرم میشه! انگشتات رو تکون میدی و با دقت نگاهشون میکنی!   اسباب بازی هایی رو که میزارم روبروت با دست سعی میکنی بگیری. اما هنوز گرفتن ارادی رو یاد نگرفتی! فقط با دستت با جغجغه یا ماشینت ضربه میزنی! عاشق پارچه های رنگی هستی:پارچه مبل، ملحفه، روسری مامانی و غیره!  ...
10 خرداد 1394