ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

گوشه و کنار خانه!!

سلام مامانی! سه شنبه با پدر جون رفتیم پیش دکتر فرسار. شما سرمای بدی خوردی و تب داشتی. وزنت شده 8.450 کیلو و قدت هم 72 سانت. دکتر شربت و سرم شستشوی بینی داد. هنوز بهتر نشدی و حتی صدات هم تغییر کرده! با این حال شیطنت هات ادامه داره. عاشق گوشه و کنارهای خونه مادر جون هستی!  یاد گرفتی بگی: پخخخخ، منیمنی و پتکه پتکه! عاشقتم!  با کمک مبل ها و صندلی ها همه جا میری. یاد گرفتی خودت بدون کمک روی پاهات بایستی و دستاتو از ذوق حرکت بدی! وقتی میشینی دوست داری پاتو بیاری بالا و بذاری تو دهنت و وقتی هم که نمیتونی این کار رو بکنی شاکی میشی و گریه میکنی. یه مدتیه که وقتی خوشحالی و سرخوش در حالت چهار دست و پا قرار میگی...
30 مهر 1394

یا مسیح حسین یا علی اصغر

گل پسرم سلام! جمعه ای که گذشت، اولین جمعه ماه محرم بود و طبق روال هر سال مراسم شیرخوارگان حسینی تو مصلی برگزار شد. من خیلی دوست داشتم که وقتی شما به دنیا اومدی حتما تو این مراسم شرکت کنیم. شکر خدا قسمت شد و من و شما، پدرجون و مادر جون صبح جمعه رفتیم مصلی! همونطور که انتظار داشتیم حسابی شلوغ بود. خیلی ها برای همدردی با خانم رباب و سیدالشهدا با بچه های کوچولوشون تو این مراسم شرکت کردند. خدا از همه قبول کنه و حاجت همه رو بده انشااله. شما اوایلش ساکت بودی و بازی میکردی، بعدش رفتی تو فاز گریه و ناسازگاری و بعد هم یه خواب زیبا!  ...
30 مهر 1394

شمال

سلام گل پسر! ماهی که گذشت بر اساس تاریخ عروسیه خاله جون فرزانه برنامه ریزی میشد: قبل عروسی یا بعد از عروسی یا دو روز مونده به عروسی یا 3 روز بعد از عروسی.  حدودا 5 روز قبل از عروسی خاله جون رفتیم شمال و چه هوایی! عالییی بود! به قول مجری برنامه ایرانگرد: "چای تشی" در حیاط خانه پدرجون! این کدوهای باغ عموجان است و بسیار زیبا و خوردنی! و گردشی با دختر خاله مهربان!     ...
20 مهر 1394

پایان 8 ماهگی

  سلام گل پسرم! همیشه پنجم هر ماه میومدم و اعلام میکردم که یک ماه بزرگتر شدی! اما این ماه نتونستم به موقع بیام! حتما دلیلمو قبول میکنی! آخه عروسی بهترین خاله دنیا در پیش بود و من کلی کار داشتم! بعله! عروسی خاله جون فرزانه بود. 7 مهر 1394     خاله جون مثل همیشه بی نظیر شده بود و خدا رو شکر همه چیز خوب بود. براشون آرزوی سعادت و خوشبختی داریم! تو این مدت شما کلی آواهای جدید یاد گرفتی که نوشتنشون سخته و البته ازت کلی فیلم گرفتم برای ثبت خاطرات!  عاشق خندوانه و جناب خان هستی و اصلا پای همین برنامه دست زدنو یاد گرفتی! دیروز من و بابا رو غافلگیر کردی و یهو از روی بالشتی باهاش بازی میکردی بدون کمک ما آروم آروم...
20 مهر 1394

عکس های گل پسر

پسر گلم سلام! مامانی بعد از دو هفته اومده اما دست پر! کلی عکس خوشگل واست آوردم. دیروز پیش دکتر فرسار بودیم. وزنت 8 کیلو و 200 و قدتم 71 سانت شده! ماشااله همه چیزت خوب بود اما یه کوچولو سرما خوردی! از وقتی یاد گرفتی که دستاتو بگیری به مبل، میز تلویزیون و ... دیگه نمیشه ازت چشم برداشت! جالبه که هروقت خسته میشی و نمیتونی بیای پایین شروع میکنی به گریه و اعتراض تا بیام کمکت کنم! دو روزه که یاد گرفتی یه دستتو آروم برسونی به زمین و وقتی مطمئن شدی اون یکی دستتو رها میکنی و میشینی! خیلی نازه این صحنه اما هنوز نتونستم شکارش کنم!! اصوات زیبا هم بیشتر و طولانی تر شده. تازگیا یاد گرفتی وقتی چیزی میره زیر کابینت، کامل رو زمین دراز بکشی و دستتو ببر...
31 شهريور 1394

دست زدن

سلام گل پسرم! دیشب برای اولین بار دست زدی و من و بابایی کلی ذوق کردیم. هنوز هماهنگی کامل برقرار نیست و موقع دست زدن گاهی دستات به هم نمیخوره و گاهی هم پشت دستات به هم میرسه! همش شیرینه جان دل!  
15 شهريور 1394

پایان 7 ماهگی

گل پسر مامانی سلام! 2 روزه که وارد هشت ماهگی شدی و من به دلایل مختلف نتونستم بیام و خاطرات این مدتو بنویسم! دیگه یاد گرفتی چهار دست و پا بری و به همه جا سرک بکشی! اوایل که خوب نمیتونستی تعادلت رو حفظ کنی و همش موقع نشستن و بازی کردن زمین میخوردی. برای کمتر آسیب دیدنت پتو و تشک پهن کردیم رو زمین! دو روزه که یاد گرفتی دستتو بگیری به لبه مبل یا میز و خودتو بکشی بالا. اول رو زانوهات و بعد هم روی پاهات می ایستی!  وقتی چیزی نظرتو جلب میکنه پشت سر هم تکرار میکنی: اِه اِه اِه.  کلی صداهای جدید هم موقع بازی تولید میکنی مثل: اِتسه، اِه، اِده و بعضی صداهای دیگه که نمیدونم چطوری باید بنویسمشون!!  حالا دیگه وقتی تو یه اتاق دیگه ه...
7 شهريور 1394