پایان 8 ماهگی
سلام گل پسرم!
همیشه پنجم هر ماه میومدم و اعلام میکردم که یک ماه بزرگتر شدی! اما این ماه نتونستم به موقع بیام! حتما دلیلمو قبول میکنی! آخه عروسی بهترین خاله دنیا در پیش بود و من کلی کار داشتم! بعله! عروسی خاله جون فرزانه بود. 7 مهر 1394 خاله جون مثل همیشه بی نظیر شده بود و خدا رو شکر همه چیز خوب بود. براشون آرزوی سعادت و خوشبختی داریم!
تو این مدت شما کلی آواهای جدید یاد گرفتی که نوشتنشون سخته و البته ازت کلی فیلم گرفتم برای ثبت خاطرات!
عاشق خندوانه و جناب خان هستی و اصلا پای همین برنامه دست زدنو یاد گرفتی!
دیروز من و بابا رو غافلگیر کردی و یهو از روی بالشتی باهاش بازی میکردی بدون کمک ما آروم آروم پا شدی و روی پاهات ایستادی! البته چند ثانیه و بعد پآروم اومدی پایین! وای که من چقدر ذوق کردم و جیغ کشیدم!
بعد از تمرین پدر نوبت پسره! به این حالت نشستن چی میگن تو ورزش باستانی؟!
ذوق گل پسر!
روز پاتختی خاله جون! حسابی اذیت کردی و آتیش سوزوندی!
کتابخوانی گل پسر!
خودم عاشق این عکستم! وقتی خودتو لوس میکنی واسه مامان لبات اینجوری میشه (عکس بعدی).
این دو تصویر ساعت 12 و 40 دقیقه دیشبه! خوابت میاد، سرتو میزاری رو بالشت و بعد میشینی و دست میزنی و با بند شلوارت بازی میکنی! و اصلا به این فکر نمیکنی که مامان فردا صبح کلاس داره! تشکر میکنم!