ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

پایان 13 ماهگی

گل پسرم سلام! این روزها سرگرم خونه تکونی هستیم: هم خونه خودمون هم خودنه مادر جون! امروز بالاخره خونه تکونی خونه مادر جون تموم شد. اما تو خونه خودمون هنوز اول راهیم! از آشپزخونه شروع کردیم که شما هم اول کاری یکی از ظرف ها و یکی از اسباب بازی های موزیکالتو شکستی! دست شما درد نکنه جانم!  دیگه داری مثل طوطی میشی!!! هر کلمه و هر کاری رو تکرار می کنی و ما بزرگترها باید حسابی مراقب رفتار و گفتارمون باشیم! کلمه هایی که میگی زیادن اما اونایی که یادمه الان اینان: آتیت : آتیش! آب بَزی: آب بازی! بادَت: بادکنک! اَیو: الو! بَیی: بله! بَ بَ: بای بای! بده: بده! صدای ببعی و صدای هاپو رو هم بلدی! بازم هستا ولی الان یادم نمیاد!  شناختت از و...
12 اسفند 1394

بیماری و دلتنگی

گاهی پیمانه صبر انسان صبور هم لبریز می شود! این روزها سعی میکنم صبور باشم، قوی باشم و محکم. اما نمی شود که نمی شود که نمی شود..... مخصوصا اگر جگرگوشه ات بیمار باشد و غذا هم نخورد، چه برسد به دارو! ایلیای عزیزم یه هفته است که مریض شدی... از شنبه ساعت 11 شب اسهالت شروع شد. از 2 شب تا 8 صبح 4 بار بالا آوری و تب هم داشتی و تا الان که پنج شنبه ست بیماریت ادامه داره. یکشنبه رفتیم پیش دکتر فرسار. دکتر گفت نسبت به ماه قبل وزن اضافه نکردی! تازه یک روز از بیماری گذشته اینو گفت. الان چی میگه بعد از 6 روز! اون شب تب ات شدیدتر شد. با پدر جون رفتیم بیمارستان طبی کودکان. گفتن داروهایی که دکترش داده مناسبه! ساعت 1 برگشتیم خونه. و تا صبح تب و ....  ...
15 بهمن 1394

پایان 12 ماهگی

سلام عزیز مامان! یک سال گذشت و شما جلوی چشم من قد کشیدی و بزرگ شدی! شیطون و شیرین زبون شدی! لذت میبرم وقتی که کتابتو میگیری دستت و میای پیشم تا برات بخونم. اگه نشسته باشم میزاری تو بغلم و با کلمات عجیب غریبت بهم میفهمونی که برات کتاب بخونم. اگه هم در حال آشپزی و کار باشم لباسمو میکشی و  با داد و بیداد میخوای که دست از کار بکشم تا با هم کتاب بخونیم. من میخونم و شما ورق میزنی!  وقتی بهت میگم برو کتابتو بیار تا برات بخونم میری یه کتاب برمیداری و میای! آی میچسبه! آی میچسبه! تا حالا وقتی آهنگ کیمیا پخش می شد حرکات موزون انجام میدادی و روی پاهات خم می شدی، جدیدا بدنتو به سمت چپ و راست تکون میدی! تازه یه کار جالب دیگه: وقتی آهنگ ...
10 بهمن 1394

تولد یک سالگی

سلام گل پسر مامان! امشب بهترین شب زندگی مامان و باباست! امشب خانواده دو نفره ما، با یه فرشته آسمونی سه نفره شد! دارم خاطرات یک سال پیش رو مرور می کنم. الان ساعت یازده است. همون ساعتی که شما رو برای اولین بار دیدم. من اولین نفری بودم که روی ماهتو دیدم عزیز دلم! وقتی صداتو شنیدم و روی ماهتو دیدم بهترین لحظه زندگیم بود! خدا رو شکر به خاطر وجود نازت!  تولدت مبارک عزیز دل!  ...
5 بهمن 1394

بدون عنوان

سلام پسر مامانی دو روزه که متوجه شدم 2 تا دندون دیگه پایین و یه دندون هم بالا داری درمیاری.  تازگی ها یاد گرفتی وقت و بی وقت بگی آخ خ خ (با تکرار صدای خ).  خونه مادر جون وقتی تشک یا پتو پهن میشه عشقت اینه که بیای و خودتو پرت کنی روش  و مثلا بخوابی!  روزها بیشتر سرگرم بازی میشی، مخصوصا اگر اسباب بازی هایی مثل ملاقه! بطری! قاشق! ظروف فریزری بدیم دستت. در راستای کمک به مادر جون میری سراغ جارو و آشپزخونه رو جارو میکنی!  امروز یاد گرفتی به تنهایی و بدون کمک از مبل بالا. اصولا یکی از سرگرمی هات مبل نوردیه! یعنی از روی یه مبل بری رو مبل بعدی! عاشق احساس فتح و غرور بعدشم! به زودی عکسشو میزارم.  چهارشنبه هفته...
29 دی 1394

اولین کلمات!

سلام پسر مامان! این روزها شیرین تر از شرین شدی. چند روزه که یاد گرفتی چندتا کلمه بگی و دلبری کنی! اولین کلمه هات "بابا و به به" بودن! وقتی کسی داری غذایی میخوری فوری میگی "به به"! به آب هم میگی"آبَ"، به توپ میگی "تیپ"، به سیب میگی "دیب" به سگ هم میگی "هاپووو". بای بای میکنی، با پشت دستت در میزنی، وقتی میگم چیزی داغه میگی "بوفه بوف". چند شب پیش وقتی پدرجون داشت ورزش میکرد رفتی پیشش وایستادی و با تعجب و دقت نگاهش کردی! بعد شروع کردی به تکرار کار پدرچون! خم شدی رو  زمین تا مثل پدرجون شنا!!! بری! وقتی صدایی میاد مخصوصا صدای رد شدن هواپیما، دستتو میبری کنار گوشت و میگی ...
18 دی 1394

پایان 11 ماهگی

سلام گل پسرم! چهارشنبه رفتیم پیش دکتر فرسار! شما تب داشتی و سرفه و عطسه میکردی. با اینکه مراقب بودم و بیرون نمیبردمت باز هم سرما خوردی! این دفعه خیلی شدیدتر از قبل. وقتی دکتر شروع به معاینه کرد کمی اذیت شدی و گریه کردی. وقتی دکتر دستاشو باز کرد که بغلت کنه بدون تعارف رفتی بغلش و یه بیسکویت هم جایزه گرفتی! داروهاتو با کمی بد قلقی میخوری ولی به نظر میاد هنوز بهتر نشدی! شبا راحت نمیخوابی و نفس کشیدن برات سخته! امیدوارم زود خوب شی گلم. وزنت 9 کیلو 200 گرم و قدت هم 75 سانت شده!  زیاد با ماشینت بازی نمیکردی. من هم یه نخ به ماشینت بستم تا اینجوری کمی باهاش سرگرم شی و خدا رو شکر پسندیدی! 2 روز پیش هم برای اولین بار نشستی رو زمین و با د...
12 دی 1394

اولین مروارید شیری!

گل پسر مامانی سلام! دو سه روز پیش متوجه شدم که خط سفید روی لثه ات پر رنگتر شده! تا اینکه شب یلدا وقتی داشتم بهت آب می دادم صدای خوردن دندونت به لیوان حسابی ذوق زده ام کرد! بعله! بالاخره بعد از 10 ماه و 25 روز شما صاحب دندون شدی! البته هنوز خیلی کوچولوئه! مبارک باشه کل پسرم! به صدای آهنگ و موسیقی و ریتم علاقه داری! اگه شاد باشن پاهاتو از زانو خم میکنی و انگار که میرقصی و اگر غمگین باشن سینه میزنی! سینه زدنت هم خیلی بامزه ست! موبایل رو برمیداری و به بهانه حرف زدن میبری پشت سرت (مثلا گذاشتی رو گوشت)! برات پیش بند میبندم تا خودت غذا بخوری! در این مورد نمیشه توضیح داد باید یه بار عکس بزارم تا خودت ببینی!  متاسفانه باید اقرار ...
2 دی 1394

ماهان کوچولو

گل پسر مامانی سلام! یه خبر خوب و بی نظیر! امروز ساعت 4:45 بعدازظهر ماهان کوچولوی دایی به دنیا اومد! خیلی ناز و دوست داشتنیه! کلی ازش عکس و فیلم گرفتم! شما هم تو بیمارستان کلی دلبری کردی و پرستارا عاشقت شدن! ازت قول گرفتن که فردا هم بری بیمارستان! فردا باید بریم و نی نی کوچولو رو بیاریم خونه!    این مطلب رو 2 دی ماه ویرایش کردم تا عکسای ماهان کوچولو رو بزارم! این نی نی ناز ما چند دقیقه بعد از به دنیا اومدن! از حالا ژست هنری گرفته گل پسر!  و اینجا دو ساعت بعد از به دنیا اومدن! و اینجا 5 روزه شه! ...
26 آذر 1394