ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

پایان 10 ماهگی

پسر نازم سلام! حدود یک ماهی هست که مامانی وقت نکرده بیاد اینجا! 13 روز از پایان 10 ماهگی میگذره و شما خیلی شیرین شدی! خیییلییی! خب حالا دیگه حسابی تند تند راه میری اما هنوزم گاهی زمین میخوری. شدی!  با اینکه مامانی خیلی اهل موسیقی نیست اما نمیدونم چرا شما اینقدر به موسیقی حساس شدی!!  از تبلیغ سن ایچ و دیگر هیچ شروع شد، با آهنگ سریال کیمیا ادامه پیدا کرده و حالا هرچیزی که ریتمی داشته باشه توجه شما رو جلب میکنه! دقیقا یعنی اینکه دست میزنی و از زانو خم میشی روی پاهات و این کارو پشت هم تکرار میکنی! در واقع نوعی حرکات موزون!!  صداها و آواهات بیشتر و قوی تر شده! حالا دیگه کتاب هاتو خودت ورق میزنی و یه چیزایی زمزمه میکنی! خیلی...
19 آذر 1394

اولین قدم ها

سلام گل پسرم! امشب یعنی 10 دقیقه پیش، شما 5 قدم تاتی تاتی کردی و من و پدرجون و مادرجون کلی ذوق کردیم! یک هفته ای بود که فقط یک قدم برمی داشتی. اما امشب تونستی 5 قدم برداری.  خدا رو شکر.  با انگشت کوچولوت یاد گرفتی اشاره کنی! از این فرصت استفاده کردم و کلاغ پر بهت یاد دادم! حالا هر وقت میگم کلاغ پر انگشتتو میزاری زمین اما بالا نمی بری و فقط رو زمین فشار میدیش! قربونت برم. پشت دستتو میزاری روی دهنت و میگی "به به به" !  تبلیغ سن ایچ رو خیلی دوست داری و هر وقت پخش میشه هر جا باشی خودتو به تلویزیون میرسونی و ذوق میکنی! ...
17 آبان 1394

پایان 9 ماهگی

سلام پسرم!  9 ماه گذشت و شما حسابی شیرین و بانمک شدی! دیگه خودت بدون کمک میتونی بایستی و دست بزنی. گاهی هم عروسک یا اسباب بازی تو میگیری دستت و بلند میشی! میتونی توپتو با یک دست از روی زمین برداری و باهاش بازی کنی! حالا دیگه مدت بیشتری رو به تنهایی سرگرم بازی میشی و من هم راحتتر به کارام میرسم. خیلی به پدرچون وابسته شدی و دوستش داری. وقتی بغل پدرجون میری دیگه بغل هیچکس نمیری حتی من!!!  وقتی هم پدرجون از بیرون میاد باید اول شما رو بغل کنه وگرنه دلخور میشی و غر میزنی.  یاد گرفتی بری سراغ کابینت ها!!! سعی میکنی بازشون کنی اما کامل باز نمیشن. با یه دست یه در کابینت رو تا نیمه باز میکنی و دست دیگه ات رو میبری داخل! گاهی هم...
9 آبان 1394

گوشه و کنار خانه!!

سلام مامانی! سه شنبه با پدر جون رفتیم پیش دکتر فرسار. شما سرمای بدی خوردی و تب داشتی. وزنت شده 8.450 کیلو و قدت هم 72 سانت. دکتر شربت و سرم شستشوی بینی داد. هنوز بهتر نشدی و حتی صدات هم تغییر کرده! با این حال شیطنت هات ادامه داره. عاشق گوشه و کنارهای خونه مادر جون هستی!  یاد گرفتی بگی: پخخخخ، منیمنی و پتکه پتکه! عاشقتم!  با کمک مبل ها و صندلی ها همه جا میری. یاد گرفتی خودت بدون کمک روی پاهات بایستی و دستاتو از ذوق حرکت بدی! وقتی میشینی دوست داری پاتو بیاری بالا و بذاری تو دهنت و وقتی هم که نمیتونی این کار رو بکنی شاکی میشی و گریه میکنی. یه مدتیه که وقتی خوشحالی و سرخوش در حالت چهار دست و پا قرار میگی...
30 مهر 1394

یا مسیح حسین یا علی اصغر

گل پسرم سلام! جمعه ای که گذشت، اولین جمعه ماه محرم بود و طبق روال هر سال مراسم شیرخوارگان حسینی تو مصلی برگزار شد. من خیلی دوست داشتم که وقتی شما به دنیا اومدی حتما تو این مراسم شرکت کنیم. شکر خدا قسمت شد و من و شما، پدرجون و مادر جون صبح جمعه رفتیم مصلی! همونطور که انتظار داشتیم حسابی شلوغ بود. خیلی ها برای همدردی با خانم رباب و سیدالشهدا با بچه های کوچولوشون تو این مراسم شرکت کردند. خدا از همه قبول کنه و حاجت همه رو بده انشااله. شما اوایلش ساکت بودی و بازی میکردی، بعدش رفتی تو فاز گریه و ناسازگاری و بعد هم یه خواب زیبا!  ...
30 مهر 1394

شمال

سلام گل پسر! ماهی که گذشت بر اساس تاریخ عروسیه خاله جون فرزانه برنامه ریزی میشد: قبل عروسی یا بعد از عروسی یا دو روز مونده به عروسی یا 3 روز بعد از عروسی.  حدودا 5 روز قبل از عروسی خاله جون رفتیم شمال و چه هوایی! عالییی بود! به قول مجری برنامه ایرانگرد: "چای تشی" در حیاط خانه پدرجون! این کدوهای باغ عموجان است و بسیار زیبا و خوردنی! و گردشی با دختر خاله مهربان!     ...
20 مهر 1394

پایان 8 ماهگی

  سلام گل پسرم! همیشه پنجم هر ماه میومدم و اعلام میکردم که یک ماه بزرگتر شدی! اما این ماه نتونستم به موقع بیام! حتما دلیلمو قبول میکنی! آخه عروسی بهترین خاله دنیا در پیش بود و من کلی کار داشتم! بعله! عروسی خاله جون فرزانه بود. 7 مهر 1394     خاله جون مثل همیشه بی نظیر شده بود و خدا رو شکر همه چیز خوب بود. براشون آرزوی سعادت و خوشبختی داریم! تو این مدت شما کلی آواهای جدید یاد گرفتی که نوشتنشون سخته و البته ازت کلی فیلم گرفتم برای ثبت خاطرات!  عاشق خندوانه و جناب خان هستی و اصلا پای همین برنامه دست زدنو یاد گرفتی! دیروز من و بابا رو غافلگیر کردی و یهو از روی بالشتی باهاش بازی میکردی بدون کمک ما آروم آروم...
20 مهر 1394

عکس های گل پسر

پسر گلم سلام! مامانی بعد از دو هفته اومده اما دست پر! کلی عکس خوشگل واست آوردم. دیروز پیش دکتر فرسار بودیم. وزنت 8 کیلو و 200 و قدتم 71 سانت شده! ماشااله همه چیزت خوب بود اما یه کوچولو سرما خوردی! از وقتی یاد گرفتی که دستاتو بگیری به مبل، میز تلویزیون و ... دیگه نمیشه ازت چشم برداشت! جالبه که هروقت خسته میشی و نمیتونی بیای پایین شروع میکنی به گریه و اعتراض تا بیام کمکت کنم! دو روزه که یاد گرفتی یه دستتو آروم برسونی به زمین و وقتی مطمئن شدی اون یکی دستتو رها میکنی و میشینی! خیلی نازه این صحنه اما هنوز نتونستم شکارش کنم!! اصوات زیبا هم بیشتر و طولانی تر شده. تازگیا یاد گرفتی وقتی چیزی میره زیر کابینت، کامل رو زمین دراز بکشی و دستتو ببر...
31 شهريور 1394

دست زدن

سلام گل پسرم! دیشب برای اولین بار دست زدی و من و بابایی کلی ذوق کردیم. هنوز هماهنگی کامل برقرار نیست و موقع دست زدن گاهی دستات به هم نمیخوره و گاهی هم پشت دستات به هم میرسه! همش شیرینه جان دل!  
15 شهريور 1394