ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

پایان 7 ماهگی

گل پسر مامانی سلام! 2 روزه که وارد هشت ماهگی شدی و من به دلایل مختلف نتونستم بیام و خاطرات این مدتو بنویسم! دیگه یاد گرفتی چهار دست و پا بری و به همه جا سرک بکشی! اوایل که خوب نمیتونستی تعادلت رو حفظ کنی و همش موقع نشستن و بازی کردن زمین میخوردی. برای کمتر آسیب دیدنت پتو و تشک پهن کردیم رو زمین! دو روزه که یاد گرفتی دستتو بگیری به لبه مبل یا میز و خودتو بکشی بالا. اول رو زانوهات و بعد هم روی پاهات می ایستی!  وقتی چیزی نظرتو جلب میکنه پشت سر هم تکرار میکنی: اِه اِه اِه.  کلی صداهای جدید هم موقع بازی تولید میکنی مثل: اِتسه، اِه، اِده و بعضی صداهای دیگه که نمیدونم چطوری باید بنویسمشون!!  حالا دیگه وقتی تو یه اتاق دیگه ه...
7 شهريور 1394

پیشرفت های گل پسرم!

سلام گل پسر مامان! تو این یه هفته نتونستم بیام اتفاقات زیادی افتاده! 1. شنبه 10 مرداد با بابایی رفتیم بیمارستان نجمیه تا واکسن 6 ماهگیتو بزنی! بعد از واکسن خیلی اذیت نکردی و زود آروم شدی اما!!! امان از اون شب و شب بعدش! تب زیادی داشتی و من تا صبح نگرانت بودم. در کنار قطره استامینوفن یه دستمال خیس هم روی پیشونی، دستها و پاهات بود که تند تند عوضش میکردم! تا اینکه بالاخره تب شما اومد پایین! شکر خدا! 2. قطره آهنتو عوض کردیم و آروویت خریدیم. متاسفانه اونو هم با هزار دردسر و گریه میخوری! سوپ رو خیلی دوست داری و با اشتها میخوری، واسه همینم گفتم وسط سوپ خوردن بهت قطره آهن بدم تا شاید راحت تر بخوری که باز هم نشد!  3. در ادامه تلاشت ب...
18 مرداد 1394

قطره آهن

سلام پسر نازم! 3 روزه که بهت قطره آهن و مولتی ویتامین میدم و فقط خدا میدونه که چقدر بدت میاد. مولتی ویتامین رو که تف میکنی بیرون. قطره آهن رو هم اصلا دوست نداری. وقتی با قطره چکون میریزم ته حلقت کلی دست و پا میزنی و گریه میکنی. بعدش دیگه آب هم نمیخوری چون فکر میکنی اون هم تلخه! جوری لباتو به هم میچسبونی که حتی با قطره چکون هم نمیتونم بهت آب بدم. هنوز دندونت در نیومده اما وقتی دندونت دربیاد چه کنم! اگه سیاه بشه چی!! امیدوارم عادت کنی به این قطره ها!!
9 مرداد 1394

پایان 6 ماهگی

سلام گل پسرم! 6 ماه گذشت و من هنوز باورم نمیشه شما همون کوچولوی 2600 گرمی هستی که الان 7 کیلو شدی، ماشاءاله! مامانی سرعت سینه خیز رفتنت بالا رفته و زودی به جاهای خطرناک از قبیل گوشه میز، بین مبل ها، ویترین و .... میرسی! اکثر جاهای خونه متکا گذاشتم که شدت ضربه رو بگیره ولی خب یه چندباری هم سرت به این و اونور خورده!   مامانی سعی میکنی بشینی و خودت رو به یک سمت کج میکنی اما هنوز نمیتونی تعادلت رو حفظ کنی و میخوری زمین!  یه حرکت بامزه ات هم اینه که وقتی میخوای سینه خیز بری زانوهاتو میدی بالا و میری رو پنجه پاهات اما نمیتونی دستتاتو هماهنگ کنی و دوبار با سینه میای پایین.  نزدیک میز تحریر که نگهت میدارم کف دستتو محکم میکوبی...
6 مرداد 1394

پسرم و لپ تاپ

سلام گل پسر! چند روزه که موقع گریه کردن حرف "ما" رو تکرار میکنی! انگاری میگی ماما!   لب هاتو به هم میچسبونی و میگی ما ما ما. حالا امروز هم از یه مدل جدید رونمایی کردی و موقع گریه گاهی هم میگی "با با" !  دیروز که خونه خاله ناهید بودیم همه از این طرز گریه شما خندشون گرفته بود! وقتی اینجوری گریه میکنی آدم دلش نمیاد ساکتت کنه!!  اینقده قشنگه! صداهای بامزه ات بیشتر شده! بوف ها طولانی تر و جیغ ها هم بلندتر و رساتر شدن! علاقه خاصی به لپ تاپ و گوشی و کنترل داری! وقتی داشتم با لپ تاپ کار میکردم با شنیدن صدای صفحه کلید با سرعت خودتو رسوندی و منم مجبور شدم گوی و میدون رو بسپرم به شما! بفرما! ...
22 تير 1394

پسرم و سجاده مامانش

پسر قشنگم سلام! شنبه 20 تیر وقتی مامانی داشت نماز میخوند شما برای اولین بار اومدی سمت سجاده مامانی و با یک شیرجه پریدی وسط سجاده! من هم به هر زحمتی بود نمازمو خوندم و چندتا عکس از این صحنه زیبا گرفتم! به نظر میاد از دسته گلی که به آب دادی راضی هستی! منم همینطور!  مامانی خیلی تلاش میکنی که چهار دست و پا بری! اما هنوز نمیتونی دست و پاتو هماهنگ حرکت بدی و فقط میتونی پاهاتو اینطوری جمع کنی!  در حال گفتن آآآآ و جیغ کشیدن این عکس شکار شد! ...
22 تير 1394

مطالعه

گل پسرم سلام! عاشقه اینی که بابایی برات کتاب بخونه! یه شب مثل همیشه شما و بابایی! ...
22 تير 1394

شیطنت های جدید

گل پسرم سلام! 14 تیر همراه مادر جون رفتیم پیش دکتر برای چکاپ ماهانه! خدا رو شکر همه چیز خوب بود. وزنت شده 6 کیلو و 700 گرم و قدت هم 65 سانته! نکته جالب اینکه فهمیدیم به دکمه های لباست حساسیت داری. دورن گردن و شونه هات پر جوش شده بود و همه فکر میکردیم به خاطر گرماست. حالا باید دنبال لباسای یقه کش باشم واست! دکتر جون هم گفت که از ماه بعد میتونم غذای کمکی رو برای گل پسرم شروع کنم! گل پسرم اگه بدونی چه شیرین شدی! سینه خیز میری و به هر چی که میخوای میرسی که البته دیگه نمیتونم تنهات بذارم! چند روز پیش گیر داده بودی به ریشه های فرش! تمام عرض فرش رو به خاطر گرفتن ریشه های جدید طی کردی! وقتی که رسیدی به آخرش و دیدی دیگه ریشه ها تموم شدن دور زدی...
19 تير 1394

سینه خیز

گل پسرم سلام! دیروز موبایل مادرجون رو گذاشتم جلوت تا بهانه ای بشه برای حرکت رو به جلو!! شما دیروز تونستی بیش از یک متر بیای جلو و همه رو ذوق زده کنی! با پای چپت خودتو هل میدی جلو و با دستات هم خودتو میکشی سمت جلو! عالیییه و بسیار دیدنی! مامانی عاشق پارچه هستی و وقتایی که با هیچی سرت گرم نمیشه یه پارچه میدم دستت و خیال خودم و خودتو راحت میکنم!! ضمنا دیروز یه خبر خوش شنیدیم! نی نی خاله شیرین یه دختره نازه! خدا خودشو دخترشو حفظ کنه و به سلامتی نی نی گلمون به دنیا بیاد! انشااله! ...
12 تير 1394