اولین غلت زدن پسری
پسر گلم سلام!
مامانی این روزا حسابی درگیره! حتی وقت سر خاروندنم نداره! قدیما که تو دل مامانی بودی، مامانی حسابی وقت داشت که قرآن و دعا بخونه. تا جایی که توان داشتم چیزهایی رو که تو کتاب ریحانه بهشتی نوشته بود رو انجام دادم. من و شما تقریبا هر روز سوره یاسین و دعای عهد رو میخوندیم. و 4 بار هم ختم قرآن داشتیم. اما امان از این روزا!!! که یه صفحه هم نمی تونیم بخونیم! بی خوابی های شبانه ادامه داره و همه انرژی مامانی رو میگیره! دیشب تا اذان صبح اصلا نخوابیدی، بابایی و مادر جون هم نتونستن کاری بکنن! بالاخره مجبور شدیم بعد از نماز برای گل پسری شیر خشک آماده کنیم. من موافق شیر خشک نیستم اما دیگه چاره ای نداشتیم!
2-3 روز پیش پدر جون شما رو به شکم (دمر) خوابوند رو بالشت و شما بعد از کمی نق زدن سعی کردی که برگردی و در کمال ناباوری ما این کار رو انجام دادی! یعنی غلت زدی و به پشت خوابیدی! برای امتحان، دوباره این کار رو انجام دادیم و بازم غلت زدی! خیلی لذت بخش بود واسمون و ما کلی ذوق کردیم!
از حرکتای جدیدتم اینه که گردنتو خیلی بیشتر از قبل میتونی صاف نگه داری! و اینکه پسر گلم که قبلا دو سه ساعتی با وضعیت ثابت می خوابید الان جابجا میشه و خودشو کج میکنه تو جاش یا از رو بالش سر میخوره میاد پایین! دل من که ضعف میره واسه این حرکات جدیدت عزیز دلم!
پسر قشنگم به صدا حساسه! مخصوصا صداهای ناگهانی مثل صدای در و صدای عطسه مامانی! عطسه های مامانی رو نمیشه کاری کرد اما سعی میکنیم در رو آروم ببندیم!! ضمنا به صدای جغجغه هم سریع واکنش نشون میدی به خصوص وقتی که داری بی وقفه گریه میکنی صدای جغجغه آرومت میکنه و توجهت رو جلب میکنه! قشنگترین قسمت ماجرا اینه که به سمت صدای مامانی برمیگردی و من افتخار میکنم که صدای منو از بقیه تشخیص میدی!
ضمنا جا داره که در اینجا از خاله فرزانه عزیز که با نظرات قشنگش ما رو همراهی میکنه تشکر کنیم: خاله جونی ممنونییییم!