ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

پایان 6 ماهگی

سلام گل پسرم! 6 ماه گذشت و من هنوز باورم نمیشه شما همون کوچولوی 2600 گرمی هستی که الان 7 کیلو شدی، ماشاءاله! مامانی سرعت سینه خیز رفتنت بالا رفته و زودی به جاهای خطرناک از قبیل گوشه میز، بین مبل ها، ویترین و .... میرسی! اکثر جاهای خونه متکا گذاشتم که شدت ضربه رو بگیره ولی خب یه چندباری هم سرت به این و اونور خورده!   مامانی سعی میکنی بشینی و خودت رو به یک سمت کج میکنی اما هنوز نمیتونی تعادلت رو حفظ کنی و میخوری زمین!  یه حرکت بامزه ات هم اینه که وقتی میخوای سینه خیز بری زانوهاتو میدی بالا و میری رو پنجه پاهات اما نمیتونی دستتاتو هماهنگ کنی و دوبار با سینه میای پایین.  نزدیک میز تحریر که نگهت میدارم کف دستتو محکم میکوبی...
6 مرداد 1394

پسرم و لپ تاپ

سلام گل پسر! چند روزه که موقع گریه کردن حرف "ما" رو تکرار میکنی! انگاری میگی ماما!   لب هاتو به هم میچسبونی و میگی ما ما ما. حالا امروز هم از یه مدل جدید رونمایی کردی و موقع گریه گاهی هم میگی "با با" !  دیروز که خونه خاله ناهید بودیم همه از این طرز گریه شما خندشون گرفته بود! وقتی اینجوری گریه میکنی آدم دلش نمیاد ساکتت کنه!!  اینقده قشنگه! صداهای بامزه ات بیشتر شده! بوف ها طولانی تر و جیغ ها هم بلندتر و رساتر شدن! علاقه خاصی به لپ تاپ و گوشی و کنترل داری! وقتی داشتم با لپ تاپ کار میکردم با شنیدن صدای صفحه کلید با سرعت خودتو رسوندی و منم مجبور شدم گوی و میدون رو بسپرم به شما! بفرما! ...
22 تير 1394

پسرم و سجاده مامانش

پسر قشنگم سلام! شنبه 20 تیر وقتی مامانی داشت نماز میخوند شما برای اولین بار اومدی سمت سجاده مامانی و با یک شیرجه پریدی وسط سجاده! من هم به هر زحمتی بود نمازمو خوندم و چندتا عکس از این صحنه زیبا گرفتم! به نظر میاد از دسته گلی که به آب دادی راضی هستی! منم همینطور!  مامانی خیلی تلاش میکنی که چهار دست و پا بری! اما هنوز نمیتونی دست و پاتو هماهنگ حرکت بدی و فقط میتونی پاهاتو اینطوری جمع کنی!  در حال گفتن آآآآ و جیغ کشیدن این عکس شکار شد! ...
22 تير 1394

مطالعه

گل پسرم سلام! عاشقه اینی که بابایی برات کتاب بخونه! یه شب مثل همیشه شما و بابایی! ...
22 تير 1394

شیطنت های جدید

گل پسرم سلام! 14 تیر همراه مادر جون رفتیم پیش دکتر برای چکاپ ماهانه! خدا رو شکر همه چیز خوب بود. وزنت شده 6 کیلو و 700 گرم و قدت هم 65 سانته! نکته جالب اینکه فهمیدیم به دکمه های لباست حساسیت داری. دورن گردن و شونه هات پر جوش شده بود و همه فکر میکردیم به خاطر گرماست. حالا باید دنبال لباسای یقه کش باشم واست! دکتر جون هم گفت که از ماه بعد میتونم غذای کمکی رو برای گل پسرم شروع کنم! گل پسرم اگه بدونی چه شیرین شدی! سینه خیز میری و به هر چی که میخوای میرسی که البته دیگه نمیتونم تنهات بذارم! چند روز پیش گیر داده بودی به ریشه های فرش! تمام عرض فرش رو به خاطر گرفتن ریشه های جدید طی کردی! وقتی که رسیدی به آخرش و دیدی دیگه ریشه ها تموم شدن دور زدی...
19 تير 1394

سینه خیز

گل پسرم سلام! دیروز موبایل مادرجون رو گذاشتم جلوت تا بهانه ای بشه برای حرکت رو به جلو!! شما دیروز تونستی بیش از یک متر بیای جلو و همه رو ذوق زده کنی! با پای چپت خودتو هل میدی جلو و با دستات هم خودتو میکشی سمت جلو! عالیییه و بسیار دیدنی! مامانی عاشق پارچه هستی و وقتایی که با هیچی سرت گرم نمیشه یه پارچه میدم دستت و خیال خودم و خودتو راحت میکنم!! ضمنا دیروز یه خبر خوش شنیدیم! نی نی خاله شیرین یه دختره نازه! خدا خودشو دخترشو حفظ کنه و به سلامتی نی نی گلمون به دنیا بیاد! انشااله! ...
12 تير 1394

5 ماه و 5 روز!!

سلام گل پسرم! بالاخره خاله جون فرزانه بعد از مدتها برامون یه عالمه کامنتای خوشگل گذاشته! دستش درد نکنه! این روزا خاله جون خیلی سرش شلوغه! بعدا میگم چرا انشاله بهترینها برای بهترین خاله دنیا رقم بخوره. بگو انشاله مامانی! مامانی! امروز 5 ماه و 5 روزته! این روزا خیلی سرگرمه توام! آخه حرکات و کارات خیلی با مزه شده! دیدنت موقع تلاش برای رسیدن به به اسباب بازیت دیدنیه! وقتی یه پاتو جمع میکنی و اونو یه تکیه گاه میکنی و خودتو هل میدی جلو! آی میچسبه این صحنه آی میچسبه! حیف که نمیشه ازت عکس گرفت. ...
10 تير 1394

پایان 5 ماهگی

  پسر نازم سلام امروز 5 ماهت تموم میشه! حالا دیگه یاد گرفتی که دستتو سمت چیزی که میخوای دراز کنی و بگیریش! خنده های از ته دلت هم از ما دل میبره! وقتی از شدت سرخوشی و ذوق جیغ میکشی منو بابایی تو دلمو قند آب میشه! وقتی بابایی برات کتاب میخونه خیلی لذت میبری و با دقت به عکسای کتابا نگاه میکنی و با صداهای عجیب و عریب بابایی رو همراهی میکنی! دو سه باری هست که میبرمت آب بازی تو حمام. از نشستن تو وان و دیدن عروسکات ذوق میکنی و سعی میکنی بگیریشون اما از دستت در میرن!!  با دستای کوچولوت میتونی پاهاتو بگیری و باهاشون بازی کنی! اتفاق قشنگ روزای اخیر هم تلاش بی وقفه شما برای جابجاییه! همه تلاشتو میکنی که به سمت جلو حرکت کنی و بالاخ...
4 تير 1394

مرواریدهای خاکی

پسر گلم سلام سه شنبه 26 خرداد 94 هوا خیلی گرم بود! خیلی ها میگفتن چرا اومدین و چرا بچه رو تو این گرما اوردین بیرون! منم میگفتم که دوست داشتم پسر کوچولوم تو این مراسم شرکت کنه تا به سهم خودش از غواصای شهید و شهدای گمنام تشکر کنه! همونایی که از جونشون گذشتن تا ما در آرامش باشیم! هوا خیلی گرم بود و جمعیت زیادی اومده بودن. شما هم لپ هات سرخ شده بود و غر میزدی. به پیشنهاد یه آقایی رفتیم تو یکی از مغازه های نزدیکمون. زیر باد کولر خنک شدی و آروم! حدود 2 ساعت منتظر موندیم تا شهدا رو آوردن! با دیدن تابوت هاشون دلم لرزید و اشکم سرازیر شد.  اللهم صل علی محمد و آل محمد! روحشون شاد!  ...
28 خرداد 1394

نیمه شعبان

سلام پسر قشنگم! 11 خرداد 94 دو روز قبل از نیمه شعبان همراه با زن دایی جون رفتیم جشن تولد  امام زمان (ع). پارسال که تو دل مامانی بودی واسه سلامتی شما گل پسر نذر کردم و امسال نذرمو ادا کردم. 12 شاخه گل رز آبی خریدم! در واقع زن دایی زحمت خریدشو کشید. دستشون درد نکنه! اینم عکس شما با گلهای رز آبی! اینقدر تکون خوردی که کلاهت کج شد پسر جان! سه شنبه 12 خرداد هم رفتیم پیش دکتر ویزیت ماهانه! وزنت 6 کیلو و قدت هم 62 سانت شده! ماشاالله! بعد از ویزیت هم رفتیم بهار واست یه جغجغه و یه دندونی و یه دست لباس خوشگل خریدیم. مبارکت باشه عزیز مامان! ...
16 خرداد 1394